loading...

روایت های یک زندگی

بازدید : 259
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 20:13
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های یک زندگی

1هیچوقت به اندازه‌ی الان امنیت خاطر از زندگی مشترک مون نداشتم. این آرامش و اطمینان وصف نشدنی ناشی از گذراندن اون دوران مزخرف و بد و پراسترس بود که خیلی ضربه بهم وارد کرد اما صبرم نتیجه داد و این روزها رو هم دیدم الحمدلله

2برای خاله جونم دعا کنید که بیمارستانه و برای دخترخاله عزیزم که همه‌ی کارها رو دوششه و دست تنهاست و خسته‌ی خسته..

بازدید : 245
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 11:48
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های یک زندگی

بسی خوشحالم از پیروزی انقلابیون در مجلس :)

انشاالله اوضاع بهتر بشه..

از کرونا هم نترسید. رعایت کنید. ولی استرس نداشته باشید. خدا خیلی از ویروس کرونا قوی تره :)

بازدید : 480
يکشنبه 26 بهمن 1398 زمان : 18:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های یک زندگی

.روزمادر.

سال پیش من یه مامانِ تازه نفس بودم که اولین روزهای مادریم طی میشد.. دلخور از این که چرا همسر بعد زایمانم هدیه نداد بهم و دسته گل نیورد موقع دیدن من و دخترک.. یهویی شدن زایمان و فرصت نداشتن برای تهیه هدیه و توصیه دکتر به نیوردن گل (به خاطر عطرش برای نوزاد) رو بهونه میدونستم و نشونه‌ی توجه نکردن به من.

مقداریش بخاطر تغییرات روحی و روحیه حساس بعد زایمان بود و من واقعا دلخور بودم و گریه میکردم!

تا این که همسر یه انگشتر بسیار زیبا برام خرید و از دلم درآورد :)

هنوزم شیطون یه وقتایی قلقلکم میده و نیمه‌ی خالی گذشته رو بهم نشون میده!

اما امسال..

زهراساداتم یکسال داره و من عاشقشم و دیشب قدردانی‌های همسر واقعا من رو به وجد آورد! منتظر هیچ هدیه‌‌‌ای نیستم همین که خدا من رو لایق مادری دونسته برام کافیه و همین که یه دختر سالم دارم خیلی خیلی شُکر داره..

بازدید : 1011
يکشنبه 26 بهمن 1398 زمان : 3:49
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های یک زندگی

تولد گل دختر، روز جمعه هفده بهمن برگزار شد..

با تم خرگوشی مامان ساز.. یه ریسه و سه تا بادکنک و کیک خرگوشی دست ساز ِِ بی بی اش.

با حضور عمه‌هاش و شب با خانواده خودم..

با مقداری حواشی..

امیدوارم دل کسی نشکسته باشه و کسی تو زحمت بی جا نیفتاده باشه..

من نیتم تماما خیر بود و واقعا توقع کادو نداشتم..

سعی کردم به ساده ترین شکل ممکن جشن بگیرم..

ولی خب به این نتیجه رسیدم که سال دیگه لااقل به اسم "تولد" برنامه‌‌‌ای نگیرم.. برای هیچ کدوم مون..

امسال چون اولین تولد دخترک بود براش جشن گرفتم و گفتم که با تولد باباش که چند روز دیگه ست، با هم باشه. بقیه هم که خیلی لطف دارن تولد ماه گذشته‌ی من رو هم اضافه کردن و خب مطمئنم تهیه سه تا کادو دیگران رو به زحمت انداخت..

هیج وقت چنین کاری نکنید :|

من روحمم خبر نداشت تولدمه :|

یادم باشه به همسر بگم سال دسگه هیچگونه مراسمی‌به اسم تولد نخواهیم داشت مگر در حیطه خانواده سه نفره خودمون! البته به شرط حیات :)

دخترکم ممنون بابت همکاریت و ذوووق‌های قشنگت از شعر تولد و بودنت کنار ما..

باورم نمیشه یک سال گذشت..

بازدید : 1011
يکشنبه 26 بهمن 1398 زمان : 3:49
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های یک زندگی

تولد گل دختر، روز جمعه هفده بهمن برگزار شد..

با تم خرگوشی مامان ساز.. یه ریسه و سه تا بادکنک و کیک خرگوشی دست ساز ِِ بی بی اش.

با حضور عمه‌هاش و شب با خانواده خودم..

با مقداری حواشی..

امیدوارم دل کسی نشکسته باشه و کسی تو زحمت بی جا نیفتاده باشه..

من نیتم تماما خیر بود و واقعا توقع کادو نداشتم..

سعی کردم به ساده ترین شکل ممکن جشن بگیرم..

ولی خب به این نتیجه رسیدم که سال دیگه لااقل به اسم "تولد" برنامه‌‌‌ای نگیرم.. برای هیچ کدوم مون..

امسال چون اولین تولد دخترک بود براش جشن گرفتم و گفتم که با تولد باباش که چند روز دیگه ست، با هم باشه. بقیه هم که خیلی لطف دارن تولد ماه گذشته‌ی من رو هم اضافه کردن و خب مطمئنم تهیه سه تا کادو دیگران رو به زحمت انداخت..

هیج وقت چنین کاری نکنید :|

من روحمم خبر نداشت تولدمه :|

یادم باشه به همسر بگم سال دسگه هیچگونه مراسمی‌به اسم تولد نخواهیم داشت مگر در حیطه خانواده سه نفره خودمون! البته به شرط حیات :)

دخترکم ممنون بابت همکاریت و ذوووق‌های قشنگت از شعر تولد و بودنت کنار ما..

باورم نمیشه یک سال گذشت..

بازدید : 1011
يکشنبه 26 بهمن 1398 زمان : 3:49
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های یک زندگی

تولد گل دختر، روز جمعه هفده بهمن برگزار شد..

با تم خرگوشی مامان ساز.. یه ریسه و سه تا بادکنک و کیک خرگوشی دست ساز ِِ بی بی اش.

با حضور عمه‌هاش و شب با خانواده خودم..

با مقداری حواشی..

امیدوارم دل کسی نشکسته باشه و کسی تو زحمت بی جا نیفتاده باشه..

من نیتم تماما خیر بود و واقعا توقع کادو نداشتم..

سعی کردم به ساده ترین شکل ممکن جشن بگیرم..

ولی خب به این نتیجه رسیدم که سال دیگه لااقل به اسم "تولد" برنامه‌‌‌ای نگیرم.. برای هیچ کدوم مون..

امسال چون اولین تولد دخترک بود براش جشن گرفتم و گفتم که با تولد باباش که چند روز دیگه ست، با هم باشه. بقیه هم که خیلی لطف دارن تولد ماه گذشته‌ی من رو هم اضافه کردن و خب مطمئنم تهیه سه تا کادو دیگران رو به زحمت انداخت..

هیج وقت چنین کاری نکنید :|

من روحمم خبر نداشت تولدمه :|

یادم باشه به همسر بگم سال دسگه هیچگونه مراسمی‌به اسم تولد نخواهیم داشت مگر در حیطه خانواده سه نفره خودمون! البته به شرط حیات :)

دخترکم ممنون بابت همکاریت و ذوووق‌های قشنگت از شعر تولد و بودنت کنار ما..

باورم نمیشه یک سال گذشت..

بازدید : 1011
شنبه 25 بهمن 1398 زمان : 14:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های یک زندگی

تولد گل دختر، روز جمعه هفده بهمن برگزار شد..

با تم خرگوشی مامان ساز.. یه ریسه و سه تا بادکنک و کیک خرگوشی دست ساز ِِ بی بی اش.

با حضور عمه‌هاش و شب با خانواده خودم..

با مقداری حواشی..

امیدوارم دل کسی نشکسته باشه و کسی تو زحمت بی جا نیفتاده باشه..

من نیتم تماما خیر بود و واقعا توقع کادو نداشتم..

سعی کردم به ساده ترین شکل ممکن جشن بگیرم..

ولی خب به این نتیجه رسیدم که سال دیگه لااقل به اسم "تولد" برنامه‌‌‌ای نگیرم.. برای هیچ کدوم مون..

امسال چون اولین تولد دخترک بود براش جشن گرفتم و گفتم که با تولد باباش که چند روز دیگه ست، با هم باشه. بقیه هم که خیلی لطف دارن تولد ماه گذشته‌ی من رو هم اضافه کردن و خب مطمئنم تهیه سه تا کادو دیگران رو به زحمت انداخت..

هیج وقت چنین کاری نکنید :|

من روحمم خبر نداشت تولدمه :|

یادم باشه به همسر بگم سال دسگه هیچگونه مراسمی‌به اسم تولد نخواهیم داشت مگر در حیطه خانواده سه نفره خودمون! البته به شرط حیات :)

دخترکم ممنون بابت همکاریت و ذوووق‌های قشنگت از شعر تولد و بودنت کنار ما..

باورم نمیشه یک سال گذشت..

بازدید : 1011
شنبه 25 بهمن 1398 زمان : 14:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های یک زندگی

تولد گل دختر، روز جمعه هفده بهمن برگزار شد..

با تم خرگوشی مامان ساز.. یه ریسه و سه تا بادکنک و کیک خرگوشی دست ساز ِِ بی بی اش.

با حضور عمه‌هاش و شب با خانواده خودم..

با مقداری حواشی..

امیدوارم دل کسی نشکسته باشه و کسی تو زحمت بی جا نیفتاده باشه..

من نیتم تماما خیر بود و واقعا توقع کادو نداشتم..

سعی کردم به ساده ترین شکل ممکن جشن بگیرم..

ولی خب به این نتیجه رسیدم که سال دیگه لااقل به اسم "تولد" برنامه‌‌‌ای نگیرم.. برای هیچ کدوم مون..

امسال چون اولین تولد دخترک بود براش جشن گرفتم و گفتم که با تولد باباش که چند روز دیگه ست، با هم باشه. بقیه هم که خیلی لطف دارن تولد ماه گذشته‌ی من رو هم اضافه کردن و خب مطمئنم تهیه سه تا کادو دیگران رو به زحمت انداخت..

هیج وقت چنین کاری نکنید :|

من روحمم خبر نداشت تولدمه :|

یادم باشه به همسر بگم سال دسگه هیچگونه مراسمی‌به اسم تولد نخواهیم داشت مگر در حیطه خانواده سه نفره خودمون! البته به شرط حیات :)

دخترکم ممنون بابت همکاریت و ذوووق‌های قشنگت از شعر تولد و بودنت کنار ما..

باورم نمیشه یک سال گذشت..

بازدید : 1011
شنبه 25 بهمن 1398 زمان : 14:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های یک زندگی

تولد گل دختر، روز جمعه هفده بهمن برگزار شد..

با تم خرگوشی مامان ساز.. یه ریسه و سه تا بادکنک و کیک خرگوشی دست ساز ِِ بی بی اش.

با حضور عمه‌هاش و شب با خانواده خودم..

با مقداری حواشی..

امیدوارم دل کسی نشکسته باشه و کسی تو زحمت بی جا نیفتاده باشه..

من نیتم تماما خیر بود و واقعا توقع کادو نداشتم..

سعی کردم به ساده ترین شکل ممکن جشن بگیرم..

ولی خب به این نتیجه رسیدم که سال دیگه لااقل به اسم "تولد" برنامه‌‌‌ای نگیرم.. برای هیچ کدوم مون..

امسال چون اولین تولد دخترک بود براش جشن گرفتم و گفتم که با تولد باباش که چند روز دیگه ست، با هم باشه. بقیه هم که خیلی لطف دارن تولد ماه گذشته‌ی من رو هم اضافه کردن و خب مطمئنم تهیه سه تا کادو دیگران رو به زحمت انداخت..

هیج وقت چنین کاری نکنید :|

من روحمم خبر نداشت تولدمه :|

یادم باشه به همسر بگم سال دسگه هیچگونه مراسمی‌به اسم تولد نخواهیم داشت مگر در حیطه خانواده سه نفره خودمون! البته به شرط حیات :)

دخترکم ممنون بابت همکاریت و ذوووق‌های قشنگت از شعر تولد و بودنت کنار ما..

باورم نمیشه یک سال گذشت..

بازدید : 477
پنجشنبه 23 بهمن 1398 زمان : 8:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های یک زندگی

یکی از اقوام مون دیشب به رحمت خدا رفت..

مدتی درگیر سرطان بود.. آخرین بار توی روضه امام حسین دیدمش.. آب شده بود بنده خدا.. روی ویلچر.. اصلا نمیتونستم باور کنم سرطان چه بلایی سرش آورده! اون خانم فعال و خوش صحبت و کدبانو.. با اشاره سر حرف میزد و دستاشو نمی‌تونست حرکت بده.. خیلی ناراحت شدم.. دیشب تا شنیدم گفتم راحت شد.. هرچند برای اطرافیان سخته.. بچه‌هاش که کوچیک بودن همسرش فوت میکنه و این خانم چهارتا بچه رو بزرگ میکنه.. انشاالله خدا اجرش بده و اون دنیا محل راحتی باشه براش.. انشاالله خدا صبر بده به خانوادش.. دخترش یک سال از من کوچیکتره و تازگیا عروس شده.. قطعا الان خیلی بی قراره.. ایشالا دلش آروم بگیره..

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 5
  • بازدید کننده دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 75
  • بازدید سال : 173
  • بازدید کلی : 8536
  • کدهای اختصاصی